خورشيد اسلام در زمانى طلوع كرد كه درگيريهاى قومى و طايفهاى، برخوردهاى عقيدتى و فرهنگى و كشمكشهاى دو امپراتور (ايران و روم) براى قدرت طلبى و بهرهكشى بيشتر در اوج خود بود و پردههاى جهل و ناآگاهى، همگان را در هالهاى از تاريكى فرو برده بود. از سويى شرك و بتپرستى جاى عبوديتحق را گرفته و عقايد باطل و افكار پر از اوهام در ميان عامهى مردم ريشه دوانده; و از سوى ديگر، اديان تحريف شدهاى چون يهوديت، مسيحيت، مجوسيت و صابىگرى رواج يافته بود. علاوه آن كه گروههايى به نام «زنادقه»، «دهريه» و «ملاحده» از فلاسفه و طبيعتگرايان همچنان بر افكار عدهاى از مردم حكومت مىكردند تا بتوانند نور شرايع توحيدى كه از حضرت ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام باقى مانده بود، خاموش سازند.
در چنين زمانهاى كه گردبادهاى هواپرستى و شرك آلود همچنان مىوزيد، جزيرة العرب، خاستگاه آخرين دين خداوند، وضعيتى بهتر از ديگر اماكن نداشته است.
فهرست مهمترين نحل و گروههاى اعتقادى را، مىتوان چنين برشمرد:
«بت» در عقيدهى اسلامى و در عرف قرآن كريم هر نشانهى مادى يا غير مادى باطل است كه انسانها براى تقرب به خداوند متعال و در عرض پرستش الهى آن را بپرستند و اصطلاح قرآنى آن «صنم» (1) و «وثن» (2) است.
بيشتر مفسران براى بت عينيت قايلند و مىگويند: بت عبادت از تنديسى است كه به اشكال گوناگون از موادى مانند زر، سيم، سنگ و غيره مىسازند و به جاى خداوند به پرستش مىگيرند.
در حدود بيش از سى آيه از آيات قرآن كريم دربارهى ويژگىها و نامهاى بتانى كه مشركان مىپرستيدهاند، سخن گفته شده كه برخى از آنها مربوط به عرب زمان جاهليت و برخى ديگر متعلق به امتهاى ديگر است.
سرزمين مكه كه روزگارى پايگاه توحيد ابراهيمى بود و از ذريهى آن حضرت، اوصيايى به حكومت و سيادت و ترويج توحيد پرداخته بودند، بعد از گذشتساليانى، دستخوش انحراف فكرى و سپس مركز بتانى شد كه اولين بار، عمرو بن لحى در سفرش به شام، براى مكيان سوغاتى آورده بود. (3)
«مناة» از قديمىترين بتان بود كه بر ساحل درياى سرخ ميان مكه و مدينه نصب شده بود و قبايل عرب به ويژه دو قبيلهى اوس و خزرج، آن را محترم مىشمردند.
بت «لات» از ديگر بتان با سابقهاى بود كه ميان عرب شمال و عرب حجاز شهرت داشت و جايگاه پرستش آن در زمان ظهور اسلام، در شهر طائف بود.
«عزى» سومين بتبزرگ و قديمى بود كه مشركان عرب پس از حج و طواف كعبه، به دور آن (در شرق مكه) طواف مىكردند و برخى معتقد بودند كه ارواح خدايان در اين بتحلول كرده است. (4) قرآن كريم، اين سه بت را نام مىبرد و از اين كه مشركان آن سه را دختران خدا قلمداد مىكردند، مذمت مىكند. (5)
علاوه بر آن سه بت، بتانى كه در قرآن كريم از آنان نام برده شده است عبارتند از: انصاب (6) (نصب) (7) ، بعل (8) ، ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر. (9)
قرآن، يكى از اهداف بتپرستى مشركان را چنين ذكر مىكند:
«والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى...» . (10)
بت پرستان مكه، غالبا به وجود خدا هم معتقد بودند و در حقيقت ايمان به خدا و شرك را به هم آميخته بودند چنان كه آيه مذكور و نيز آيه 106 سوره يوسف بر آن دلالت دارد.
ظهور دين اسلام براى چنين مردمى، فرصت طلايى و خوبى را فراهم كرده بود تا آنان به دين اجداد اوليهشان (دين ابراهيم حنيفعليه السلام) برگردند و انحرافاتى كه در آيين توحيدى رخ داده بود، از ميان بردارند. شايد بر همين اساس باشد، كه قرآن، در حقيقت «اسلام» را احياگر دين ابراهيمعليه السلام و يا ادامهى همان شريعت معرفى مىكند. (11)
گروهى ديگر كه در جزيرة العرب زندگى مىكردند، افرادى بودند كه به «دهريه»، «دهريون» و «زنادقه» خوانده مىشوند. آنان به اصطلاح امروز مادىگرايانى بودند كه وجود آفريدگار هستى را منكر بودند و آفرينش را به خودطبيعت استناد مىدادند. (12) قرآن از اعتقادات آنان چنين گزارش مىدهد:
«وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر وما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون» (جاثيه/24).
و گفتند:«غير اززندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست، مىميريم و زنده مىشويم، و ما را جز طبيعت هلاكت نمىكند».و[لى] به اين [مطلب] هيچ دانشى ندارند[و] جز [طريق] گمان نمىسپرند.
غالب مردم جاهليت اعتقاد به خدا را به شرك آميخته بودند، و همين اكثريت سبتبه زندگى پس از مرگ اعتقادى نداشتند و «معاد» و زنده شدن بدنهاى از بين رفته و استخوانهاى پوسيده را «بعيد» مىشمردند و مىگفتند:
«...ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين» . (13)
«جز زندگى دنياى ما[زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد».
و گاهى با سوگند به خدا، زنده شدن پس از مرگ را انكار مىكردند:
«واقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن الناس لا يعلمون» . (14)
«و با سختترين سوگندهايشان به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مىميرد بر نخواهد انگيخت. آرى، [انجام] اين وعده بر او حق است، ليكن بيشتر مردم نمىدانند».
در قرآن كريم كلمهى «حنيف» ده بار و جمع آن «حنفاء» دو بار (در سورههاى حج/31 و بينه/5) آمده است كه در مجموع چنين برمىآيد كه مراد از آن توحيد فطرى و روش و نگرش انبياى الهى مخصوصا حضرت ابراهيم عليه السلام بوده است و به نوعى نقطهى مقابل شرك و مشركان شمرده مىشود. از آيهى 79 سورهى انعام و 30 سورهى روم و آيات ديگر برمىآيد كه بين حنيفيت و فطرت( يعنى نگرش پاك و بىآلايش) و گرايش غريزى و فطرى نسبتبه آفريدگار جهان پيوندى هست.
از آيهى 135بقره و 67 آل عمران دو نكته استنباط مىشود: الف) حنيفيت نه يهوديت است و نه مسيحيت، و ب) با مسلم بودن (در معناى قبل از «اسلامى» آن) مترادف است.
سيره نويسان مانند ابن هشام و ديگران اشاره كردهاند كه پيش از بعثتحضرت رسولصلى الله عليه و آله و سلم، تنى چند از قريش به نامهاى: ورقة بن نوفل و عبيد الله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دين حنيف كه دين ابراهيم باشد برآمدند. اين اشخاص را حنفاء خواندهاند و نيز گفتهاند: حنيف كسى بوده است كه از عبادت اصنام و هر چه مربوط به ايشان است پرهيز مىجسته است و در ذهن و حافظهى قريش و مردم مكه بوده است كه ابراهيم عليه السلام جدايشان، دين حنيف داشته و از بتها بيزار بوده است. البته دين ابراهيم عليه السلام جد عرب و بانى كعبه كه دين توحيد بود، به تدريج در مكه منسوخ شده و برافتاده بود. اما چيزى از آن در ضمير مردم مانده بود و آن اين كه ابراهيم عليه السلام مسلم و حنيف بوده و مشرك نبوده است. (15)
برخى از ساكنان جزيرة العرب، مجوسى بودهاند. لفظ مجوس (16) فقط يك بار در قرآن مجيد (سوره حج، آيه 17) به كار رفته است و به گونهاى از آن ياد شده كه نشان مىدهد از اهل كتاب هستند. مجوس عنوان كلى معتقدان به دو اصل نور و ظلمتشناخته شده است; منتها در فرق ميان ايشان و مانويه يا ثنويه گفته شده است كه به عقيدهى مجوس، نور ازلى و قديم است اما ظلمتحادث است. (17)
گفتهاند: مجوسيت در قبيلهى تميم راه يافته بود. از اينان، زرارة بن عدس تميمى و پسرش حاجب، اقرع بن حابس و ابو سود، جد وكيع بن حسان را برشمردند. (18)
ناگفته نماند كه دلايل قطعى در دست نيست كه مجوسى بودن عرب جاهلى، حتما از همان نوع زردشتى يا مزدكى و مانويت و... باشد. در هر حال، اينان يك گروه اعتقادى هر چند كوچك را در ميان عرب جاهلى تشكيل داده بودند.
يهود يا قوم يهود، اصطلاحى كه، مترادف با عبرانيان و اسرائيليان، براى معرفى اخلاف قبايل اسرائيل متدين به دين موسى يا دين يهود به كار مىرود. (19) بعضى بر آنند كه از آن جهت اين امت را يهود گويند كه موسى گفت:
«انا هدنا اليك» .
«ما به تو بازگشتيم و توبه كرديم».
در قرآن كريم به يهود، هم «الذين هادوا» و هم بنى اسرائيل گفته شده است، و «اليهود» هشتبار(يك بار هم كلمهى يهودى) به كار رفته است، و دو بار با وصف «هود»(جمع هائد) ياد شده است، و چنين برمىآيد كه در عرف قرآن كريم مراد از بنىاسرائيل، يهود قديم و مراد از يهود، يهوديان معاصر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ساكن مدينه و شهركها و قلعههاى پيرامون آن است. (20)
در ميان عرب جاهلى، برخى از مردم (همانند گروهى از مردم تبع از سردمداران يمن) به يهوديت روى آورده بودند. چنان كه بنى قريظه، بنى قينقاع از جمله قبايل يهود جزيرة العرب بودند كه در نزديك مدينه زندگى مىكردند و گروههايى از يهود هم در فدك، خيبر، وادى القرى به سر مىبردند.
يهود در عصر رسالت، تمام تلاش را براى حفظ افكار و مبانى اعتقادى خويش به كار گرفت و در موارد متعدد رو يا روى رسالت نبى خاتم صلى الله عليه و آله و سلم قرار گرفته، ولى بالاخره تن به حكومت اسلامى داده با دادن جزيه به زندگى خويش پرداختند و افرادى هم به دين جديد (اسلام) گرايش پيدا نمودند.
از جمله اعتقادات برخى از اقوام عرب جاهلى، مسيحيتبوده است. كلمهى «نصارى» در قرآن كريم به معناى مسيحيان يا عيسويان(پيروان حضرت مسيح عليه السلام ) 14 بار به كار رفته است. «لفظ نصارى در عربى ماخوذ از لفظ سريانى نصرا مىباشد و شايد با نجران يا نصران قرابت اشتقاقى داشته باشد.». (21)
در زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بعضى از قبايل عرب، نصرانى مذهب بودند كه از ميان آنان مىتوان، بنى تغلب (22) ، قبيله بهرائى (23) از قبايل قضاعه و تنوخ (24) را نام برد. گروهى از اينان در سال نهم هجرت با صليبهاى طلايى در مدينه حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و جهت فرار از جزيه، صلحى را امضا كردند كه بر آيينشان باقى باشند ولى فرزندانشان را به اين آيين دعوت نكنند. (25)
بحث و گفتگوى اعتقادى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسيحيان نجران (شهرى كه مركز سكونت كشيشان مسيحى بود) كه به صورت هيئتبه مدينه منوره آمده بودند، به جايى نرسيد و چون آنان مباحث اعتقادى صحيح درباره حضرت مسيح عليه السلام را نپذيرفتند، قضيهى مباهله ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آنان اتفاق افتاد. (26)
غير از اينها، گروههاى گوناگون و متعددى از عربهاى مسيحى بودند كه در «حيره» زندگى مىكردند و «عبادى» خوانده مىشدند. (27)
برخى ديگر از اقوام و طوايف ساكن شبه جزيره عربستان معروف به «صابيان» بودند; چنان كه در سه آيهى قرآن كريم (28) از آنان به صراحت نام برده شد و به نظر مىرسد كه صابئان مانند يهود و نصارى اهل كتاب و دين بوده و دينشان يك دين الاهى و آسمانى است و آنها هم همانند پيروان ساير اديان آسمانى، پيامبر و شريعتى داشتهاند و پس از پيامبرشان، به تدريج دچار انحرافاتى مانند تقديس و پرستش ستارگان شدهاند.
اين كه قرآن كريم براى اين قوم اهميت قايل بوده و سه بار نامشان تكرار شده، دليل بر اين است كه آنها در عصر نزول قرآن قومى مشهور و داراى جمعيت معتنابهى بودهاند و گرنه قرآن اعتنايى به آنها نمىكرد و در رديف اديان بزرگ يهود و نصارى نمىشمرد. (29)
گذرى اجمالى بر روح اعتقادى حاكم عصر جاهليت و عصر رسالت داشتهايم كه به صورت آيينهاى مختلف جلوه كرده بود. اينك به پارهاى از اعتقادات ديگر عرب جاهلى، اشاره مىكنيم.
پرستش جن، از اعتقادات بعضى ديگر عرب جاهلى بوده است. به زعم آنان، جنيان، دختران خدايند. چنان كه قرآن كريم اعتقادات آنان را در اين مورد، چنين گزارش مىدهد:
«وجعلوا لله شركاء الجن وخلقهم وخرقوا له بنين وبنات بغير علم سبحانه وتعالى عما يصفون». (30)
«وبراى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اين كه [خدا] آنها را خلق كرده است. و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مىكنند».
و در جاى ديگرى آمده است:
و [ياد كن] روزى را كه همهى آنان را محشور مىكند، آنگاه به فرشتگان مىفرمايد: «آيا اينها بودند كه شما را مىپرستيدند؟» مىگويند: منزهى تو، سرپرست ما تويى نه آنها! بلكه جنيان را مىپرستيدند; بيشرشان به آنها اعتقاد داشتند». (31)
از ميان همين مردم، گروهى به «تناسخ» و انتقال ارواح به اجساد ديگر، اعتقاد داشته ، سخن از هامه و... مىزدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در رد سخنان آنان فرموده بود:
«لا هامة ولا عدوى ولا صفر». (32)
بر اساس نقل جاحظ در كتاب «الاخبار»، هم اينان بر اين باور بودند كه هرگاه فردى كشته شود و ولى او، خونخواهىاش را نكند، از مغزش پرندهاى به نام «هامه» خلق مىشود و همچنان بر قبرش خواهد بود و تا روز زنده شدن، كار ولى او را ناله كند. (33)
در هياهوى اعتقادات باطل، خرافات و اوهام و در ميان تاريكىهاى جهل و نادانى تنها اندكى از مردم عرب جاهلى بر فطرت توحيدى باقى ماندند و از آيين قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم عليه السلام پيروى مىكردند و «حنفاء» خوانده مىشدند. تاريخ نام برخى از اين موحدان عصر جاهلى را چنين ثبت كرده است:
الف) عبدالمطلب; سيد البطحاء، يكصد و چهل سال عمر كرد، بر آيين ابراهيم حنيف بود، هنگام مرگش، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هشتساله بود و در حالى كه مىگريست در تشييع جنازهاش شركت داشت تا در حجون (مكه) دفن گرديد. (34)
ب) ابوطالب بن عبدالمطلب; شيخ قريش، پدر اميرمؤمنان على عليه السلام ، تنها حامى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه به قول مشهور در 24 رجب سال دهم عثتبا ايمان به پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (35)
ج) زيد بن عمرو بن نفيل; پسر عموى عمر بن خطاب، همراه ورقة بن نوفل و عثمان بن حويرث، جهت پژوهش دين به شام سفر كرد. همرهان به دين نصرانى درآمدند ولى وى بر فطرت توحيدى باقى ماند، از پرستش بتان كناره گرفت و مىگفت: خداى من، خداى ابراهيم و دين من، دين ابراهيم است. سه سال پيش از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت. (36)
د) قس بن ساعده ايادى; حكيم و فيلسوف عرب، گويند: وى كه عمرى طولانى داشت، اولين موحد (خداپرست) از ميان عرب (موجود آن زمان)بوده، به معاد وحساب قيامتيقين داشت. از كفر كنارهگيرى كرد و مردم را به دين حنيف ابراهيمى تشويق مىكرد. ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شد كه فرمود: يادم نمىرود كه وى در بازار عكاظ بر شتر سرخ موى ايستاده و خطبه مىخواند و مىگفت: «من عاش مات، و من مات فات، و كل ما هو آت آت. (37)
و) علاف بن شهاب تميمى، وى به خدا و روز حساب ايمان داشت. (38)
ز)زهير بن ابى سلمى (39) و ديگران.
اميرمؤمنان عليه السلام وضعيت اعتقادى فرهنگى مردم عصر پيش از بعثت پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله و سلم را چنين ترسيم مىفرمايد:
«...پدران رفتند وپسران جاى آنان را گرفتند تا آن كه خداى سبحان، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعدهى حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانههاى او در كتاب آنان مذكور، و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور; حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده، يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيستبدو بسته، يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته. پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند». (40)
«... و اين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار بودند، و رشتهى دين سست ونااستوار، و پايههاى ايمان ناپايدار، چراغ هدايتبىنور، ديدهى حقيقتبينى كور، همگى به خدا نافرمان، فرمانبر و ياور شيطان، از ايمان رو گردان، پايههاى دين ويران، شريعتبىنام و نشان، راههايش پوشيده و ناآبادان. ديو را فرمان بردند، و به راه او رفتند و چون گله كه به آبشخور رود پى او گرفتند...». (41)
و نيز دربارهى بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و وضعيت مردم آن زمان فرمود:
«... او را هنگامى فرستاد كه: پيامبران نبودند، و مردمان در خوابى دراز مىغنودند، اسب فتنه در جولان، كارها پريشان، آتش جنگها فروزان، جهان تيره، فريب دنيا بر همه چيره، باغآن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، از ميوهاش نوميد، آبش در دل زمين ناپديد، نشانههاى رستگارى ناپيدا، علامتهاى گمراهى هويدا...» (42) بتان همه جا برپا، پاى تا سر آلوده به خطا، تا آن كه خداى، محمد را برانگيخت تا مردمان را بترساند، و فرمان خدا را چنان كه بايد رساند. (43)
آنچه تاكنون گذشت، گزارش اجمالى از معتقدات عصر جاهلى بود. هدف از اين نوشتار، زمينهسازى براى ورود در مباحث ره آوردهاى اعتقادى اسلام است. مقصود،بازگويى مسايل كلان اعتقادى است كه در قرآن آمده و با ابلاغ آن توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوى مردمى كه چنان سابقهى اعتقادى داشتند، به تدريج مورد پذيرش قرار گرفت و اين كه آيا مسلمانان عصر رسالت، در باب اعتقادات دينى اسلام اختلاف داشتند و اظهار نظر فردى بر اساس فهم شخصى صورت مىپذيرفتيا نه؟ و نيز اين كه اختلافات كلامى از چه زمانى شروع شد و چرا؟ علل و عوامل بروز مكاتب كلامى چه بود؟ و...
بر آن بوديم كه در همين مقال، به اين مباحث پرداخته شود ولى جهت عدم اطالهى مقاله، ناچاريم ادامهى آن را در آينده پى گيريم. ان شاء الله.
1. «صنم» پنجبار و همواره به صورت جمع در قرآن آمده است: اعراف/138; ابراهيم/35; انعام/74; شعراء/71، انبياء/57.
2. «وثن» سه بار و آن هم به صورت جمع يعنى «اوثان» در قرآن كريم (حج/30; عنكبوت 17 و25) به كار رفته و مفسران عقيده دارند: وثن به بتانى گفته مىشود كه از جنس سنگ باشند.
3.ر.ك: تاريخ ابن كثير:2/187 189; انساب الاشراف، بلاذرى:1/34.
4. ر.ك: دراسات فى علم الكلام والفلسفة الاسلامية، صص 30 31، دكتر يحيى هويدى، دار النهضة العربية، قاهرة، 1972م.
5. ر.ك: نجم/2119.
6. مائده/90.
7. مائده/3; معارج /43.
8. صافات/125.
9. نوح/23.
10. زمر/3.
11.ر.ك: آل عمران/68; بقره/135.
12.برخى بر اين عقيدهاند كه چنين گرايشى از سوى مردم فارس در زمان يزدگرد دوم (438 457م) به سرزمين عرب، راه پيدا كرده است. ر.ك: تاريخ الفلسفه، دى بور، ترجمه عربى: ابو ريده، ص 15، چاپ چهارم،سال 1957م.
13.انعام/29.
14. نحل/38.
15.ر.ك: دانشنامهى قرآن و دانش پژوهى، به كوشش: بهاء الدين خرمشاهى:1/966 967، چاپ اول، پاييز1377.
16.در فارسى باستان به آن: مگوش، موغو، مگ و در فارسى جديد، مغ گفته مىشود. گويند: كلمهى مجوس، ايرانى الاصل است و به وسيلهى آراميها با تغيير صوتى و حرفى مختصر در زبان عرب وارد شده است.
17. دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى:2/1984.
18. المعارف، ابن قتيبه، ص 266، چاپ اول، 1934م.
19. لفظ «يهود» جمع است و مفرد آن يهودى منسوب به يهودا(قبيله و ناحيه) است و به تيرهاى از ساميان كه عبرانيان يا بنى اسرائيل، و از نظر دينى كليمى يا موسوى خوانده مىشوند، اطلاق مىگردد. دانشنامهى قرآن و قرآن پژوهى:2/2382.
20. همان.
21. ر.ك: اعلام قرآن، خزائلى، ص 633.
22. «تغلب» از لحاظ مقام و منزلت، بزرگترين قبيله ربيعه در كشورهاى عرب محسوب مىشد.
23. بهرائى منسوب به قبيله بهراء است. تهذيب الاسماء واللغات، نووى:2/293.
24. گروهى نصرانى مذهب كه در بعضى از مناطق شام مىزيستهاند و قضايايى از آنان در مواجهه با فتوحات اسلامى و پس از آن ذكر كردهاند. ر.ك: دايرة المعارف الاسلامية:5/508-515.
25. البته با گسترش دامنهى اسلام، خليفه دوم از اينان درخواست جزيه كرد. آنان از دادن چيزى به نام «جزيه» سرباز زدند و گفتهاند: حاضريم به نام «صدقه» سرمايهى بيشترى در اختيارتان بگذاريم. نقل شد كه خليفه دوم گفت: بپردازيد، هر چه خواستيد، آن را نام نهيد. ر.ك: دائرة المعارف الاسلامية:5/324; محيط المحيط، ص 663.
26. قرآن كريم، در سوره آل عمران، آيات 54 تا 61، اين جريان را بازگو فرموده است.
27. از ميان آنان مىتوان از عدى بن زيد بن الخمار عبادى نصرانى نام برد كه از بزرگان چهارگانهى شعراى دورههاى جاهلى است. الكامل فى التاريخ:1/483; سير اعلام النبلاء: 5/110.
28. ر.ك: بقره/62، مائده/69; حج/17.
29. براى آشنايى بيشتر ر.ك: مجله كلام اسلامى، سلسله مقالات صابيان در قرآن، داود الهامى، شماره مسلسل3025.
30. انعام/100.
31. سبا/4140.
32.ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/119.
33. ر.ك: الملل والنحل:2/246; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:19/391.
34. سفينة البحار:2/140; الغدير:7/346; الملل والنحل: 2/248.
35. الكنى والالقاب:1/105; الغدير:7/356; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 14/65.
36. البداية والنهاية، ص 243; الملل والنحل:2/25.
37. محيط المحيط، ص 734; الملل والنحل:2/251; البداية والنهاية:2/230.
38. بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب:2/276; الملل والنحل:2/252.
39. همان; نهاية الارب فى معرفة انساب العرب، ص 318.
40. نهج البلاغه، خطبه اول، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 6.
41. نهج البلاغه، خطبه 2، همان، ص 8.
42. همان، خطبه 89، ص 72.
43. ر.ك: همان، خطبه26، ص 26.